|
|
|
|
|
جمعه 10 مهر 1394 ساعت 20:1 |
بازدید : 54593 |
نوشته شده به دست hossein.zendehbodi |
( نظرات )
توی ناپیدای غم من را تو پیدا می کنی خلوت آیینه وارم را تماشا می کنی گفته بودی بر سرم دست نوازش می کشی چون به دار آمد سرم اینگونه حاشا می کنی از دلم راز من دیوانه می پرسی چرا ؟ دل به بازی برده ای طرح معما می کنی در زلال چشم تو شفاف شبنم می شوم ادعای قطره را هم وزن دریا می کنی از عبور لحظه های بی تو بودن خسته ام عمر من با وعده هایی وقف فردا می کنی
---------------------------------------------------
اهل مه غلیظ توهم شدیم ما در جاده های حیرت و غم گم شدیم ما فانوس کور سوی تفکر به یک نسیم خاموش شد که قحط تبسم شدیم ما رسوای دل شدیم و بی آبروی عشق وقتی شبیه اغلب مردم شدیم ما از فرط طعنه ها که ز مردم شنیده ایم انگار اسیر لشکر کژدم شدیم ما
--------------------------------------------------
دیگر سر کارم نگذار ای دل بد از خانه من نکن فرار ای دل بد محشر که شود گناه تو می دانی در دست چپ تو بیشمار ای دل بد در خود نتوان تو بیشتر بنهفتن بنهفته دوباره پیش آر ای دل بد در حوصله تو عشق گلرویان نیست در شان تو هست عشق خار ای دل بد مانند سپند روی آتش رفتی اینگونه شدیم بیقرار ای دل بد برگرد که گلرخان بلا خیزانند هیهات زحیله نگار ای دل بد
--------------------------------------------------
چه بنوشم که بجوشد ز تنم آنچه تو خواهی چه برقصم که بگیرم ز تو تقدیس نگاهی چه بخواهی تو که باشم چه بگویم که نباشی تو سپیدار خدایان و منم باغ سیاهی غم رفتن نرسیدن شده ، بیحوصله جاده به حضور بینهایت تو بگو نشان ز راهی من و شیوۀ گدایی ، من و رسم بینوایی بده آنچه را ندارم به کرامتت الهی
---------------------------------------------------
:: برچسبها:
شعر احمد پروین ,
اشعار احمد پروین ,
شعر ,
احمد پروین ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
|